غزل شماره ۱۶۲۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم
جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم
وز پی نور شدن موم مرا مالیدم
رای او دیدم و رای كژ خود افكندم
نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم
او به دست من و كورانه به دستش جستم
من به دست وی و از بی‌خبران پرسیدم
ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه
ترس ترسان ز زر خویش همی‌دزدیدم
از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم
همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم
بس كن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ
كه من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم
شمس تبریز كه نور مه و اختر هم از اوست
گر چه زارم ز غمش همچو هلال عیدم

اخترتبریزدیدهدیوانهسمنمستهلالگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید