غزل شماره ۱۶۰۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بده آن باده دوشین كه من از نوش تو مستم
بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم
ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان
دل من مشكن اگر نه قدح و شیشه شكستم
قدحی بود به دستم بفكندم بشكستم
كف صد پای برهنه من از آن شیشه بخستم
تو بدان شیشه پرستی كه ز شیشه است شرابت
می من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم
بكش ای دل می جانی و بخسب ایمن و فارغ
كه سر غصه بریدم ز غم و غصه برستم
دل من رفت به بالا تن من رفت به پستی
من بیچاره كجایم نه به بالا نه به پستم
چه خوش آویخته سیبم كه ز سنگت نشكیبم
ز بلی چون بشكیبم من اگر مست الستم
تو ز من پرس كه این عشق چه گنج است و چه دارد
تو مرا نیز از او پرس كه گوید چه كسستم
به لب جوی چه گردی بجه از جوی چو مردی
بجه از جوی و مرا جو كه من از جوی بجستم
فلن قمت اقمنا و لن رحت رحلنا
چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
منم آن مست دهلزن كه شدم مست به میدان
دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
چه خوش و بیخود شاهی هله خاموش چو ماهی
چو ز هستی برهیدم چه كشی باز به هستم

بادهساقیشرابعشقغصهقدحمستهستی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید