غزل شماره ۱۶۰۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
می بسازد جان و دل را بس عجایب كان صیام
گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات
دانك اسب تازی تو هست در میدان صیام
هیچ طاعت در جهان آن روشنی ندهد تو را
چونك بهر دیده دل كوری ابدان صیام
چونك هست این صوم نقصان حیات هر ستور
خاص شد بهر كمال معنی انسان صیام
چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود
پس مهیا كرد بهر مطبخ ایشان صیام
چیست آن اندر جهان مهلكتر و خون ریزتر
بر دل و جان و جا خون خواره شیطان صیام
خدمت خاص نهانی تیزنفع و زودسود
چیست پیش حضرت درگاه این سلطان صیام
ماهی بیچاره را آب آن چنان تازه نكرد
آنچ كرد اندر دل و جان‌های مشتاقان صیام
در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل
هست بهتر از حیات صد هزاران جان صیام
گر چه ایمان هست مبنی بر بنای پنج ركن
لیك والله هست از آن‌ها اعظم الاركان صیام
لیك در هر پنج پنهان كرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارك هست خود پنهان صیام
سنگ بی‌قیمت كه صد خروار از او كس ننگرد
لعل گرداند چو خورشیدش درون كان صیام
شیر چون باشی كه تو از روبهی لرزان شوی
چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام
بس شكم خاری كند آن كو شكم خواری كند
نیست اندر طالع جمع شكم خواران صیام
خاتم ملك سلیمان است یا تاجی كه بخت
می نهد بر تارك سرهای مختاران صیام
خنده صایم به است از حال مفطر در سجود
زانك می بنشاندت بر خوان الرحمان صیام
در خورش آن بام تون از تو به آلایش بود
همچو حمامت بشوید از همه خذلان صیام
شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریك دل
نور گرداند چو ماهت در همه كیوان صیام
هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پرنور علم
تن چو حیوان است مگذار از پی حیوان صیام
شهوت تن را تو همچون نیشكر درهم شكن
تا درون جان ببینی شكر ارزان صیام
قطره‌ای تو سوی بحری كی توانی آمدن
سوی بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام
پای خود را از شرف مانند سر گردان به صوم
زانك هست آرامگاه مرد سرگردان صیام
خویشتن را بر زمین زن در گه غوغای نفس
دست و پایی زن كه بفروشم چنین ارزان صیام
گر چه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت
لرز بر وی افكند چون بر گل لرزان صیام
ظلمتی كز اندرونش آب حیوان می زهد
هست آن ظلمت به نزد عقل هشیاران صیام
گر تو خواهی نور قرآن در درون جان خویش
هست سر نور پاك جمله قرآن صیام
بر سر خوان‌های روحانی كه پاكان شسته اند
مر تو را همكاسه گرداند بدان پاكان صیام
روزه چون روزت كند روشن دل و صافی روان
روز عید وصل شه را ساخته قربان صیام
در صیام ار پا نهی شادی كنان نه با گشاد
چون حرام است و نشاید پیش غمناكان صیام
زود باشد كز گریبان بقا سر برزند
هر كه در سر افكند ماننده دامان صیام

امانبختجهانحیاتخندهخورشیددیدهزمینسلطانسوداصافیطرهعاشقعقلغوغالعلمقصودهشیاروصلپنهانیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید