غزل شماره ۱۵۵۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ما آفت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری كه ما ندانیم
اسرار خیال‌ها نه ماییم
هر سودا را نه ما پزانیم
دل‌ها بر ما كبوترانند
هر لحظه به جانبی پرانیم
تن گفت به جان از این نشان كو
جان گفت كه سر به سر نشانیم
آخر تو به گفت خویش بنگر
كاندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می كشانیم
تا آتش و آب و بادطبعی
ما باده خاكیت چشانیم
وان گاه دهان تو بشوییم
آن جا برسی كه ما نهانیم
چون رخت تو در نهان كشیدیم
آنگه بینی كه ما چه سانیم
چون نقش تو از زمین ببردیم
دانی كه عجایب زمانیم
هر سو نگری زمان نبینی
پس لاف زنی كه لامكانیم
همرنگ دلت شود تن تو
در رقص آیی كه جمله جانیم
لب بر لب ما نهی تو بی‌لب
اقرار كنی كه همزبانیم
ای شمس الدین و شاه تبریز
از بندگیت شهنشهانیم

آتشاسراربادهتبریزخیالدهانراحترقصزمینسوداعاشق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید