غزل شماره ۱۴۷۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دگربار دگربار ز زنجیر بجستم
از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
فلك پیر دوتایی پر از سحر و دغایی
به اقبال جوان تو از این پیر بجستم
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم
و زین چرخ بپرسید كه چون تیر بجستم
من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم
ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم
به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال
به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم
ز تقدیر همه خلق كر و كور شدستند
ز كر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم
برون پوست درون دانه بود میوه گرفتار
ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم
ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان
ز تعجیل دلم رست و ز تأخیر بجستم
ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر
چو دندان خرد رست از آن شیر بجستم
پی نان بدویدم یكی چند به تزویر
خدا داد غذایی كه ز تزویر بجستم
خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش
ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم

اقبالاندیشهتدبیرتزویرجوانحریفخداسحرعقلغصه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید