غزل شماره ۱۴۲۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نه آن بی‌بهره دلدارم كه از دلدار بگریزم
نه آن خنجر به كف دارم كز این پیكار بگریزم
منم آن تخته كه با من دروگر كارها دارد
نه از تیشه زبون گردم نه از مسمار بگریزم
مثال تخته بی‌خویشم خلاف تیشه نندیشم
نشایم جز كه آتش را گر از نجار بگریزم
چو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی كم سفر سازم
چو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزم
نیابم بوس شفتالو چو بگریزم ز بی‌برگی
نبویم مشك تاتاری گر از تاتار بگریزم
از آن از خود همی‌رنجم كه منهم در نمی‌گنجم
سزد چون سر نمی‌گنجد گر از دستار بگریزم
هزاران قرن می باید كه این دولت به پیش آید
كجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزم
نه رنجورم نه نامردم كه از خوبان بپرهیزم
نه فاسد معده‌ای دارم كه از خمار بگریزم
نیم بر پشت پالانی كه در میدان سپس مانم
نیم فلاح این ده من كه از سالار بگریزم
همی‌گویم دلا بس كن دلم گوید جواب من
كه من در كان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم

آتشخماردولتلعل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید