غزل شماره ۱۳۹۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه كنم سبلت غم را بكنم
تا همه جان ناز شود چونك طرب ساز شود
تا سر خم باز شود گل ز سرش دور كنم
چونك خلیلی بده‌ام عاشق آتشكده‌ام
عاشق جان و خردم دشمن نقش وثنم
وقت بهارست و عمل جفتی خورشید و حمل
جوش كند خون دلم آب شود برف تنم
ای مه تابان شده‌ای از چه گدازان شده‌ای
گفت گرفتار دلم عاشق روی حسنم
عشق كسی می كشدم گوش كشان می بردم
تیر بلا می رسدم زان همه تن چون مجنم
گر چه در این شور و شرم غرقه بحر شكرم
گر چه اسیر سفرم تازه به بوی وطنم
یار وصالی بده‌ام جفت جمالی بده‌ام
فلسفه برخواند قضا داد جدایی به فنم
تا كه رگی در تن من جنبد من سوی وطن
باشم پران و دوان ای شه شیرین ذقنم
دم به دم آن بوی خوشش وان طلب گوش كشش
آب روان كرد مرا ساقی سرو و سمنم
همره یعقوب شدم فتنه آن خوب شدم
هدیه فرستد به كرم یوسف جان پیرهنم
الحق جانا چه خوشی قوس وفا را تو كشی
در دو جهان دیده بود هیچ كسی چون تو صنم
بر بر او بربزنم گر چه برابر نزنم
شیشه بر آن سنگ زنم بنده شیشه شكنم
پیل به خرطوم جفا قاصد كعبه شده است
من چو ابابیل حقم یاور هر كرگدنم
صیقل هر آینه‌ام رستم هر میمنه‌ام
قوت هر گرسنه‌ام انجم هر انجمنم
معنی هر قد و خدم سایه لطف احدم
كعبه هر نیك و بدم دایه باغ و چمنم
آتش بدخوی بود سوزش هر كوی بود
چونك نكوروی بود باشد خوب ختنم
گر تو بدین كژ نگری كاسه زنی كوزه خوری
سایه عدل صمدم جز كه مناسب نتنم
وقت شد ای شاه شهان سرور خوبان جهان
كه به كرم شرح كنی آنك نگوید دهنم

آتشآینهاسیربهارجفاجهانخورشیددیدهرستمساقیسایهسرورسمنشیرینصنمطربعاشقعشرتعشقلطفلیلیمطربوصالوفاچمن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید