سوی آن سلطان خوبان الرحیل
سوی آن خورشید جانان الرحیل
كاروان بس گران آهنگ كرد
هین سبكتر ای گرانان الرحیل
سوی آن دریای مردی و بقا
مردوار ای مردمان هان الرحیل
آفتاب روی شه عالم گرفت
صبح شد ای پاسبانان الرحیل
همچو مرغان خلیلی سوی سر
زانك بیسر نیست سامان الرحیل
سوی اصل خویش یعنی بحر جان
جمع یاران همچو باران الرحیل
ای شده بگلربگان ملك غیب
كمترینه عاشق قان الرحیل
خانه و فرزند و بستر ترك كن
اسپ و استر زین و پالان الرحیل
پیش شمس الدین تبریزی شاه
خاك بیجان گشته با جان الرحیل