غزل شماره ۱۳۳۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
الا ای رو ترش كرده كه تا نبود مرا مدخل
نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل
دو سه گام ار ز حرص و كین به حلم آیی عسل جوشی
كه عالم‌ها كنی شیرین نمی‌آیی زهی كاهل
غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم
كه گر من دیدمی رویت نماندی چشم من احول
دلا خود را در آیینه چو كژ بینی هرآیینه
تو كژ باشی نه آیینه تو خود را راست كن اول
یكی می‌رفت در چاهی چو در چه دید او ماهی
مه از گردون ندا كردش من این سویم تو لاتعجل
مجو مه را در این پستی كه نبود در عدم هستی
نروید نیشكر هرگز چو كارد آدمی حنظل
خوشی در نفی تست ای جان تو در اثبات می‌جویی
از آن جا جو كه می‌آید نگردد مشكل این جا حل
تو آن بطی كز اشتابی ستاره جست در آبی
تو آنی كز برای پا همی‌زد او رگ اكحل
در این پایان در این ساران چو گم گشتند هشیاران
چه سازم من كه من در ره چنان مستم كه لاتسأل
خدایا دست مست خود بگیر ار نی در این مقصد
ز مستی آن كند با خود كه در مستی كند منبل
گرم زیر و زبر كردی به خود نزدیكتر كردی
كه صحت آید از دردی چو افشرده شود دنبل
ز بعد این می و مستی چو كار من تو كردستی
توكل كرده‌ام بر تو صلا ای كاهلان تنبل
تویی ای شمس تبریزی نه زین مشرق نه زین مغرب
نه آن شمسی كه هر باری كسوف آید شود مختل

تبریزخداشیرینمستمشرقهستیهشیارچشمگردونیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید