غزل شماره ۱۲۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گر لب او شكند نرخ شكر می‌رسدش
ور رخش طعنه زند بر گل تر می‌رسدش
گر فلك سجده برد بر در او می‌سزدش
ور ستاند گرو از قرص قمر می‌رسدش
ور شه عقل كه عالم همگی چاكر اوست
جهت خدمت او بست كمر می‌رسدش
شاه خورشید كه بر زنگی شب تیغ كشید
گر پی هیبتش افكند سپر می‌رسدش
گر عطارد ز پی دایره و نقطه او
همچو پرگار دوانست به سر می‌رسدش
آن جمالی كه فرشته نبود محرم او
گر ندارد سر دیدار بشر می‌رسدش
كار و بار ملكانی كه زبردست شدند
نكند ور بكند زیر و زبر می‌رسدش
می‌شمردم من از این نوع شنودم ز فلك
كه از این‌ها بگذر چیز دگر می‌رسدش

تیغخورشیدرخشطعنهعقلفرشتهمحرم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید