غزل شماره ۱۲۱۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای روترش به پیشم بد گفته‌ای مرا پس
مردار بوی دارد دایم دهان كركس
آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت
پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناكس
ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسك می‌خور
هین كز دهان هر سگ دریا نشد منجس
بیت القدس اگر شد ز افرنگ پر از خوكان
بدنام كی شد آخر آن مسجد مقدس
این روی آینه‌ست این یوسف در او بتابد
بیگانه پشت باشد هر چند شد مقرنس
خفاش اگر سگالد خورشید غم ندارد
خورشید را چه نقصان گر سایه شد منكس
ضحاك بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس
گفتند از این دو یا رب پیش تو كیست بهتر
زین هر دو چیست بهتر در منهج مسس
حق گفت افضل آنست كش ظن به من نكوتر
كه حسن ظن مجرم نگذاردش مدنس
تو خود عبوس گینی نه از خوف و طمع دینی
از رشك زعفرانی یا از شماتت اطلس
این دو به كار ناید جز ناروا نشاید
ای وای آن كه در وی باشد حسد مغرس
واهل ز دست او را تبت بس است او را
هر كو عدوی مه شد ظلمات مر ورا بس
اعدات آفتابا می‌دان یقین خفاشند
هم ننگ جمله مرغان هم حبس لیل عسعس
ابتر بود عدوش وان منصبش نماند
در دیده كی بماند گر درفتد در او خس

آینهخندانخورشیددهاندیدهسایهیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید