غزل شماره ۱۱۳۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه مایه رنج كشیدم ز یار تا این كار
بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار
هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار
هر آنك دشمن جان خودست بسم الله
صلای دادن جان و صلای كشتن زار
به من نگر كه مرا او به صد چنین ارزد
نترسم و نگریزم ز كشتن دلدار
چو آب نیل دو رو دارد این شكنجه عشق
به اهل خویش چو آب و به غیر او خون خوار
چو عود و شمع نسوزد چه قیمتش باشد
كه هیچ فرق نماند ز عود و كنده خار
چو زخم تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیر
چه فرق حیز و مخنث ز رستم و جاندار
به پیش رستم آن تیغ خوشتر از شكرست
نثار تیر بر او لذیذتر ز نثار
شكار را به دو صد ناز می‌برد این شیر
شكار در هوس او دوان قطار قطار
شكار كشته به خون اندرون همی‌زارد
كه از برای خدایم بكش تو دیگربار
دو چشم كشته به زنده بدان همی‌نگرد
كه ای فسرده غافل بیا و گوش مخار
خمش خمش كه اشارات عشق معكوسست
نهان شوند معانی ز گفتن بسیار

آتشتیغخدادریغدیدهرستمشمععشقعودغافلمستهوسچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید