غزل شماره ۱۱۳۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نبشتست خدا گرد چهره دلدار
خطی كه فاعتبروا منه یا اولی الابصار
چو عشق مردم خوارست مردمی باید
كه خویش لقمه كند پیش عشق مردم خوار
تو لقمه ترشی دیر دیر هضم شوی
ولیست لقمه شیرین نوش نوش گوار
تو لقمه‌ای بشكن زانك آن دهان تنگست
سه پیل هم نخورد مر تو را مگر به سه بار
به پیش حرص تو خود پیل لقمه‌ای باشد
تویی چو مرغ ابابیل پیل كرده شكار
تو زاده عدمی آمده ز قحط دراز
تو را چه مرغ مسمن غذا چه كژدم و مار
به دیگ گرم رسیدی گهی دهان سوزی
گهی سیاه كنی جامه و لب و دستار
به هیچ سیر نگردی چو معده دوزخ
مگر كه بر تو نهد پای خالق جبار
چنانك بر سر دوزخ قدم نهد خالق
ندا كند كه شدم سیر هین قدم بردار
خداست سیركن چشم اولیا و خواص
كه رسته‌اند ز خویش و ز حرص این مردار
نه حرص علم و هنر ماندشان نه حرص بهشت
نجوید او خر و اشتر كه هست شیرسوار
خموش اگر شمرم من عطا و بخشش‌هاش
از آن شمار شود گیج و خیره روز شمار
بیا تو مفخر تبریز شمس دین به حق
كمینه چاكر تو شمس گنبد دوار

بهشتتبریزجامخداخموشدهانسمنشیرینعشقچشمچهرهگنبد


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید