غزل شماره ۱۱۲۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
پرده خوش آن بود كز پس آن پرده دار
با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار
آید خورشیدوار ذره شود بی‌قرار
كان رخ همچون بهار از پس پرده مدار
خیز كه این روز ماست روز دلفروز ماست
از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار
خیز كه رستیم ما بند شكستیم ما
خیز كه مستیم ما تا به ابد بی‌خمار
خیز كه جان آمدست جان و جهان آمده است
دست زنان آمدست ای دل دستی برآر
آب حیات آمدست روز نجات آمدست
قند و نبات آمدست ای صنم قندبار
بنده آن پرده‌ام گوش گران كرده‌ام
تا كه به گوشم دهان آرد آن پرده دار
مكر مرا چون بدید مكر دگر او پزید
آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار
بی‌ادبی هم نكوست كان سبب جنگ اوست
سر نكشم من ز دوست بهر چنین كار و بار
جنگ تو است این حیات زانك ندارد ثبات
جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار

بهارجهانحیاتخمارخورشیددهاندوستسایهصنمعشقمستنگار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید