راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
تو نكو دانی كه هر چیز از كجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر
روستایی گر بوم آن توام
روستایی خویش را رستا مگیر
چون مرا در عشقست ا كردهای
خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر
تو مرا از ذوق میگیری گلو
تا بنالم گویمت آن جا مگیر
سوی بحرم كش كه خاشاك توام
تو مرا خود لایق دریا مگیر
از الست آمد صلاح الدین تمام
تو ورا ز امروز و از فردا مگیر