غزل شماره ۱۰۹۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عقل بند ره روانست ای پسر
بند بشكن ره عیانست ای پسر
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه از این هر سه نهانست ای پسر
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
این یقین هم در گمانست ای پسر
مرد كو از خود نرفت او مرد نیست
عشق بی‌درد آفسانست ای پسر
سینه خود را هدف كن پیش دوست
هین كه تیرش در كمانست ای پسر
سینه‌ای كز زخم تیرش خسته شد
در جبینش صد نشانست ای پسر
عشق كار نازكان نرم نیست
عشق كار پهلوانست ای پسر
هر كی او مر عاشقان را بنده شد
خسرو و صاحب قرانست ای پسر
عشق را از كس مپرس از عشق پرس
عشق ابر درفشانست ای پسر
ترجمانی منش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق نیكونردبانست ای پسر
هر كجا كه كاروانی می‌رود
عشق قبله كاروانست ای پسر
این جهان از عشق تا نفریبدت
كاین جهان از تو جهانست ای پسر
هین دهان بربند و خامش چون صدف
كاین زبانت خصم جانست ای پسر
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونك با شمسش قرانست ای پسر

آسمانتبریزجهانحجابخسرودهاندوستسینهصاحبعاشقعشقعقلگمانیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید