غزل شماره ۱۰۹۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار
زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف
همچو بلبل كه شود مست ز گل فصل بهار
جدی را بین به كرشمه به اسد می‌نگرد
حوت را بین كه ز دریا چه برآورد غبار
مشتری اسب دوانید سوی پیر زحل
كه جوانی تو ز سر گیر و بر او مژده بیار
كف مریخ كه پرخون بود از قبضه تیغ
گشت جان بخش چو خورشید مشرف آثار
دلو گردون چو از آن آب حیات آمد پر
شود آن سنبله خشك از او گوهربار
جوز پرمغز ز میزان و شكستن نرمد
حمل از مادر خود كی بگریزد به نفار
تیر غمزه چو رسید از سوی مه بر دل قوس
شب روی پیشه گرفت از هوسش عقرب وار
اندر این عید برو گاو فلك قربان كن
گر نه‌ای چون سرطان در وحلی كژرفتار
این فلك هست سطرلاب و حقیقت عشقست
هر چه گوییم از این گوش سوی معنی دار
شمس تبریز در آن صبح كه تو درتابی
روز روشن شود از روی چو ماهت شب تار

اختربلبلبهارتبریزتیغجوانحقیقتحیاتخورشیدزهرهسنبلصبحعشقغبارغمزهمستمژدههوسوصلگردونگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید