غزل شماره ۱۰۸۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار
عنبر و مشك ختن از چین به قسطنطین بیار
گر سلامی از لب شیرین او داری بگو
ور پیامی از دل سنگین او داری بیار
سر چه باشد تا فدای پای شمس الدین كنم
نام شمس الدین بگو تا جان كنم بر او نثار
خلعت خیر و لباس از عشق او دارد دلم
حسن شمس الدین دثار و عشق شمس الدین شعار
ما به بوی شمس دین سرخوش شدیم و می‌رویم
ما ز جام شمس دین مستیم ساقی می میار
ما دماغ از بوی شمس الدین معطر كرده‌ایم
فارغیم از بوی عود و عنبر و مشك تتار
شمس دین بر دل مقیم و شمس دین بر جان كریم
شمس دین در یتیم و شمس دین نقد عیار
من نه تنها می‌سرایم شمس دین و شمس دین
می‌سراید عندلیب از باغ و كبك از كوهسار
حسن حوران شمس دین و باغ رضوان شمس دین
عین انسان شمس دین و شمس دین فخر كبار
روز روشن شمس دین و چرخ گردان شمس دین
گوهر كان شمس دین و شمس دین لیل و نهار
شمس دین جام جمست و شمس دین بحر عظیم
شمس دین عیسی دم است و شمس دین یوسف عذار
از خدا خواهم ز جان خوش دولتی با او نهان
جان ما اندر میان و شمس دین اندر كنار
شمس دین خوشتر ز جان و شمس دین شكرستان
شمس دین سرو روان و شمس دین باغ و بهار
شمس دین نقل و شراب و شمس دین چنگ و رباب
شمس دین خمر و خمار و شمس دین هم نور و نار
نی خماری كز وی آید انده و حزن و ندم
آن خمار شمس دین كز وی فزاید افتخار
ای دلیل بی‌دلان و ای رسول عاشقان
شمس تبریزی بیا زنهار دست از ما مدار

بهارتبریزجامخداخماردولتساقیسلامشرابشیرینصباعاشقعشقعندلیبعودمستنگینپیامچنگچینگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید