غزل شماره ۱۰۲۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
یغمابك تركستان بر زنگ بزد لشكر
در قلعه بی‌خویشی بگریز هلا زوتر
تا كی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی
شاهنشه صبح آمد زد بر سر او خنجر
گاو سیه شب را قربان سحر كردند
مذن پی این گوید كالله هو الاكبر
آورد برون گردون از زیر لگن شمعی
كز خجلت نور او بر چرخ نماند اختر
خورشید گر از اول بیمارصفت باشد
هم از دل خود گردد در هر نفسی خوشتر
ای چشم كه پردردی در سایه او بنشین
زنهار در این حالت در چهره او بنگر
آن واعظ روشن دل كو ذره به رقص آرد
بس نور كه بفشاند او از سر این منبر
شاباش زهی نوری بر كوری هر كوری
زان پس كه بر آرد سر كور وی نپوشاند
شمس الحق تبریزی در آینه صافت
گر غیر خدا بینم باشم بتر از كافر

آینهاخترتبریزخداخورشیدرقصسایهسحرشمعصبحعقلواعظچشمچهرهگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید