غزل شماره ۱۰۰۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عشق مرا بر همگان برگزید
آمد و مستانه رخم را گزید
شكر كز آن كان زر جعفری
روی مرا نادره گازی رسید
باد تكبر اگرم در سرست
هم ز دم اوست كه در من دمید
كرد مرا خشم مه و بر رخم
گنبد نیلی سره نیلی كشید
باده فراوان و یكی جام نی
بوسه پیاپی شد و لب ناپدید
ای شب كفر از مه تو روز دین
گشته یزید از دم تو بایزید
گو سگ نفس این همه عالم بگیر
كی شود از سگ لب دریا پلید
قفل خداییش بسی خون كه ریخت
خونش بریزیم چو آمد كلید
جان به سعادت بكشد نفس را
تا به هم افتند سعید و شهید
هیچ شكاری نرهد زان صیاد
كو ز سگی‌های سگ تن رهید
ای خرف پیر جوان شو ز سر
تازه شد از یار هزاران قدید
وی بدن مرده برون آ ز گور
صور دمیدند ز عرش مجید
خامش و بشنو دهل خامشان
ایدك الله به عیش جدید

بادهبوسهجامجوانخداشهیدعرشعشقعیشمستگنبد


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید