غزل شماره ۹۵۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اگر دل از غم دنیا جدا توانی كرد
نشاط و عیش به باغ بقا توانی كرد
اگر به آب ریاضت برآوری غسلی
همه كدورت دل را صفا توانی كرد
ز منزل هوسات ار دو گام پیش نهی
نزول در حرم كبریا توانی كرد
درون بحر معانی لا نه آن گهری
كه قدر و قیمت خود را بها توانی كرد
به همت ار نشوی در مقام خاك مقیم
مقام خویش بر اوج علا توانی كرد
اگر به جیب تفكر فروبری سر خویش
گذشته‌های قضا را ادا توانی كرد
ولیكن این صفت ره روان چالاكست
تو نازنین جهانی كجا توانی كرد
نه دست و پای اجل را فرو توانی بست
نه رنگ و بوی جهان را رها توانی كرد
تو رستم دل و جانی و سرور مردان
اگر به نفس لیمت غزا توانی كرد
مگر كه درد غم عشق سر زند در تو
به درد او غم دل را روا توانی كرد
ز خار چون و چرا این زمان چو درگذری
به باغ جنت وصلش چرا توانی كرد
اگر تو جنس همایی و جنس زاغ نه‌ای
ز جان تو میل به سوی هما توانی كرد
همای سایه دولت چو شمس تبریزیست
نگر كه در دل آن شاه جا توانی كرد

تبریزجهاندولترستمسایهسرورعشقعیشمنزلنشاطهوسوصل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید