غزل شماره ۸۹۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شرح دهم من كه شب از چه سیه دل بود
هر كی خورد خون خلق زشت و سیه دل شود
چون جگر عاشقان می‌خورد این شب به ظلم
دود سیاهی ظلم بر دل شب می‌دمد
عاقله شب تویی بازرهانش ز ظلم
نیم شبی بر فلك راه بزن بر رصد
تا برهد شب ز ظلم ما برهیم از ظلام
ای كه جهان فراخ بی‌تو چو گور و لحد
شب همه روشن شود دوزخ گلشن شود
چونك بتابد ز تو پرتو نور احد
سینه كبودی چرخ پرتو سینه منست
جرعه خون دلم تا به شفق می‌رسد
فارغ و دلخوش بدم سرخوش و سركش بدم
بولهب غم ببست گردن من در مسد
تیر غم تو روان ما هدف آسمان
جان پی غم هم دوان زانك غمش می‌كشد
جانم اگر صافیست دردی لطف توست
لطف تو پاینده باد بر سر جان تا ابد
قافله عصمتت گشت خفیر ار نه خود
راه زن از ریگ ره بود فزون در عدد
سر به خس اندركشید مرغ غم از بیم آنك
بر سر غم می‌زند شادی تو صد لگد
چشم چپم می‌پرد بازو من می‌جهد
شاید اگر جان من دیگ هوس‌ها پزد
جان مثل گلبنان حامله غنچه‌هاست
جانب غنچه صبی باد صبا می‌وزد
زود دهانم ببند چون دهن غنچه‌ها
زانك چنین لقمه‌ای خورد و زبان می‌گزد

آسمانجرعهجهاندهانسینهصافیصباعاشقعاقلغنچهلطفهوسچشمگردنگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید