غزل شماره ۸۹۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید
دست بدار از طعام مایده جان رسید
جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست
قلب ضلالت شكست لشكر ایمان رسید
لشكر والعادیات دست به یغما نهاد
ز آتش والموریات نفس به افغان رسید
البقره راست بود موسی عمران نمود
مرده از او زنده شد چونك به قربان رسید
روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست
تن همه قربان كنیم جان چو به مهمان رسید
صبر چو ابریست خوش حكمت بارد از او
زانك چنین ماه صبر بود كه قرآن رسید
نفس چو محتاج شد روح به معراج شد
چون در زندان شكست جان بر جانان رسید
پرده ظلمت درید دل به فلك برپرید
چون ز ملك بود دل باز بدیشان رسید
زود از این چاه تن دست بزن در رسن
بر سر چاه آب گو یوسف كنعان رسید
عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول
دست بشو كز فلك مایده و خوان رسید
دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو
آن سخن و لقمه جو كان به خموشان رسید

آتشجانانخموشدعادهانسخنسلطانصبرقبول


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید