غزل شماره ۸۶۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بلبل نگر كه جانب گلزار می‌رود
گلگونه بین كه بر رخ گلنار می‌رود
میوه تمام گشته و بیرون شده ز خویش
منصوروار خوش به سر دار می‌رود
اشكوفه برگ ساخته نهر نثار شاه
كاندر بهار شاه به ایثار می‌رود
آن لاله‌ای چو راهب دل سوخته بدرد
در خون دیده غرق به كهسار می‌رود
نه ماه خار كرد فغان در وفای گل
گل آن وفا چو دید سوی خار می‌رود
ماندست چشم نرگس حیران به گرد باغ
كاین جا حدیث دیده و دیدار می‌رود
آب حیات گشته روان در بن درخت
چون آتشی كه در دل احرار می‌رود
هر گلرخی كه بود ز سرما اسیر خاك
بر عشق گرمدار به بازار می‌رود
اندر بهار وحی خدا درس عام گفت
بنوشت باغ و مرغ به تكرار می‌رود
این طالبان علم كه تحصیل كرده‌اند
هر یك گرفته خلعت و ادرار می‌رود
گویی بهار گفت كه الله مشتریست
گل جندره زده به خریدار می‌رود
گل از درون دل دم رحمان فزون شنید
زودتر ز جمله بی‌دل و دستار می‌رود
دل در بهار بیند هر شاخ جفت یار
یاد آورد ز وصل و سوی یار می‌رود
ای دل تو مفلسی و خریدار گوهری
آن جا حدیث زر به خروار می‌رود
نی نی حدیث زر به خروار كی كنند
كان جا حدیث جان به انبار می‌رود
این نفس مطمنه خموشی غذای اوست
وین نفس ناطقه سوی گفتار می‌رود

آتشاسیربلبلبهارحدیثحیاتحیرانخداخموشدیدهعشقلالهنرگسوصلوفاچشمگلزارگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید