غزل شماره ۸۱۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چون مرا جمعی خریدار آمدند
كهنه دوزان جمله در كار آمدند
از ستیزه ریش را صابون زدند
وز حسد ناشسته رخسار آمدند
همچو نغزان روز شیوه می‌كنند
همچو چغزان شب به تكرار آمدند
شكر كز آواز من این خفتگان
خواب را هشتند و بیدار آمدند
كاش بیداری برای حق بدی
اینك بهر سیم و زر زار آمدند
چون شود بیمار از ایشان سرخ رو
چون به زردی همچو دینار آمدند
خلق را پس چون رهانند از حسد
كز حسد این قوم بیمار آمدند
در دل خلقند چون دیده منیر
آن شهان كز بهر دیدار آمدند
همچو هفت استاره یك نور آمدند
همچو پنج انگشت یك كار آمدند
تا نگردی ریش گاو مردمی
سر به سر خود ریش و دستار آمدند
اهل دل خورشید و اهل گل غبار
اهل دل گل اهل گل خار آمدند
غم مخور ای میر عالم زین گروه
كاهل دل دل بخش و دلدار آمدند

خوابخورشیددیدهغبار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید