غزل شماره ۸۱۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
باز شیری با شكر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشك و شاخ تر آمیختند
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
بر یكی تختند این دم هر دو شاه
بلك خود در یك كمر آمیختند
هم شب قدر آشكارا شد چو عید
هم فرشته با بشر آمیختند
هم زبان همدگر آموختند
بی نفور این دو نفر آمیختند
نفس كل و هر چه زاد از نفس كل
همچو طفلان با پدر آمیختند
خیر و شر و خشك و تر زان هست شد
كز طبیعت خیر و شر آمیختند
من دهان بستم تو باقی را بدان
كاین نظر با آن نظر آمیختند
بهر نور شمس تبریزی تنم
شمع وارش با شرر آمیختند

باقیبهارتبریزدهانشمعشوقعاشقفرشتهمعشوق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید