غزل شماره ۷۹۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
وای آن دل كه بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن كه بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز كه بی‌نور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو كاسه و خوانی نرسد
وای آن دل كه ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود هیچ به كانی نرسد
سخن عشق چو بی‌درد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
مریم دل نشود حامل انوار مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
غفلت مرگ زد آن را كه چنان خشك شدست
از غم آنك ورا تره به نانی نرسد
این زمان جهد بكن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم كه زمانی به زمانی نرسد
هر حیاتی كه ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
تیره صبحی كه مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی كه ز شهد تو بیانی نرسد

آتشامانجهانحیاتخوابسخنسلامصبحعشقمسیحمژدههوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید