غزل شماره ۷۰۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
روزم به عیادت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد
از بس كه شنید یاربم چرخ
از یارب من به یارب آمد
یار آمد و جام باده بر كف
زان می كه خلاف مذهب آمد
هر بار ز جرعه مست بودم
این بار قدح لبالب آمد
عالم به خمار اوست معجب
پس وی چه عجب كه معجب آمد
بر هر فلكی كه ماه او تافت
خورشید كمینه كوكب آمد
گویی مه نو سواره دیدش
كز عشق چو نعل مركب آمد
این بس نبود شرف جهان را
كو روح و جهان چو قالب آمد
شاد آن دل روشنی كه بیند
دل را كه چه سان مقرب آمد
از پرتو دل جهان پرگل
زیبا و خوش و مدب آمد
هر میوه به وقت خویش سر كرد
هر فصل چه سان مرتب آمد
بس كن كه به پیش ناطق كل
گویای خمش مهذب آمد
بس كن كه عروس جان ز جلوه
با نامحرم معذب آمد
من بس نكنم كه بی‌دلان را
این كلبشكر مجرب آمد
من بس نكنم به كوری آنك
اندر ره دین مذبذب آمد
خامش كه به گفت حاجتی نیست
چون جذب فرغت فانصب آمد
خود گفتن بنده جذب حقست
كز بنده به بنده اقرب آمد

بادهجامجرعهجهانخمارخورشیدزیارتعشققدحمحرممست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید