غزل شماره ۶۴۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
هر جا كه نشینیم چو فردوس برین شد
آن فكر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج
هر یك چو رخ حوری و چون لعبت چین شد
آن نقش كه مرد و زن از او نوحه كنانند
گر بس قرین بود كنون نعم قرین شد
بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج
آخر تو چه چیزی كه جهان از تو چنین شد
زان روز كه دیدیمش ما روزفزونیم
خاری كه ورا جست گلستان یقین شد
هر غوره ز خورشید شد انگور و شكر بست
وان سنگ سیه نیز از او لعل ثمین شد
بسیار زمین‌ها كه به تفصیل فلك شد
بسیار یسار از كف اقبال یمین شد
گر ظلمت دل بود كنون روزن دل شد
ور رهزن دین بود كنون قدوه دین شد
گر چاه بلا بود كه بد محبس یوسف
از بهر برون آمدنش حبل متین شد
هر جزو چو جندالله محكوم خداییست
بر بنده امان آمد و بر گبر كمین شد
خاموش كه گفتار تو ماننده نیلست
بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد
خاموش كه گفتار تو انجیر رسیدست
اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد

اقبالامانجهانخداخورشیدخیالزمینسینهقرینلعلچینگلستانیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید