غزل شماره ۶۳۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
نومید مشو جانا كاومید پدید آمد
اومید همه جان‌ها از غیب رسید آمد
نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت
كان نور كه عیسی را بر چرخ كشید آمد
نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان
كان شاه كه یوسف را از حبس خرید آمد
یعقوب برون آمد از پرده مستوری
یوسف كه زلیخا را پرده بدرید آمد
ای شب به سحر برده در یارب و یارب تو
آن یارب و یارب را رحمت بشنید آمد
ای درد كهن گشته بخ بخ كه شفا آمد
وی قفل فروبسته بگشا كه كلید آمد
ای روزه گرفته تو از مایده بالا
روزه بگشا خوش خوش كان غره عید آمد
خامش كن و خامش كن زیرا كه ز امر كن
آن سكته حیرانی بر گفت مزید آمد

حیرانرحمتسحرمست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید