غزل شماره ۵۳۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آمد بهار عاشقان تا خاكدان بستان شود
آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود
هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود
هم سنگ لعل كان شود هم جسم جمله جان شود
گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد
اما دل اندر ابر تن چون برق‌ها رخشان شود
دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان
زیرا كه آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
ای شاد و خندان ساعتی كان ابرها گرینده شد
یا رب خجسته حالتی كان برق‌ها خندان شود
زان صد هزاران قطره‌ها یك قطره ناید بر زمین
ور زانك آید بر زمین جمله جهان ویران شود
جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانه‌ای
با نوح هم كشتی شود پس محرم طوفان شود
طوفان اگر ساكن بدی گردان نبودی آسمان
زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور
كان دانه‌ها زیر زمین یك روز نخلستان شود
از خاك روزی سر كند آن بیخ شاخ تر كند
شاخی دو سه گر خشك شد باقیش آبستان شود
وان خشك چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود
آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود
چیزی دهانم را ببست یعنی كنار بام و مست
هر چه تو زان حیران شوی آن چیز از او حیران شود

آتشآسمانباقیبستانبهارجهانحیرانخنداندهانزمینطرهعاشقعشقلعلمحرممستوفاویرانهپنهانچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید