غزل شماره ۳۰۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
كو همه لطف كه در روی تو دیدم همه شب
وان حدیث چو شكر كز تو شنیدم همه شب
گر چه از شمع تو می‌سوخت چو پروانه دلم
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر می‌بست
من چو مه چادر شب می‌بدریدم همه شب
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود می‌لیسد
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب
سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود
كز تو ای كان عسل شهد كشیدم همه شب
دام شب آمد جان‌های خلایق بربود
چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب
آنك جان‌ها چو كبوتر همه در حكم ویند
اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب

حدیثسینهشمعلطفمشغله


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید