غزل شماره ۱۶۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تو مرا جان و جهانی چه كنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه كنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار كبابم
چو در این دور خرابم چه كنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه كنم كون و مكان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شكارم چه كنم تیر و كمان را
چو من اندر تك جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه كشم بار كهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه كشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر كف دستی
خنك آن جا كه نشستی خنك آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه كند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تك بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه كنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبك ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب كن ز غم و درد طرب كن
هم از این خوب طلب كن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

امانجفاجهانخماردهاندیدهرطلشبانشرابطربطرهعشققدحلطفمستهستیوصالگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید