غزل شماره ۱۵۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای ز مقدارت هزاران فخر بی‌مقدار را
داد گلزار جمالت جان شیرین خار را
ای ملوكان جهان روح بر درگاه تو
در سجودافتادگان و منتظر مر بار را
عقل از عقلی رود هم روح روحی گم كند
چونك طنبوری ز عشقت برنوازد تار را
گر ز آب لطف تو نم یافتی گلزارها
كس ندیدی خالی از گل سال‌ها گلزار را
محو می‌گردد دلم در پرتو دلدار من
می‌نتانم فرق كردن از دلم دلدار را
دایما فخرست جان را از هوای او چنان
كو ز مستی می‌نداند فخر را و عار را
هست غاری جان رهبانان عشقت معتكف
كرده رهبان مبارك پر ز نور این غار را
گر شود عالم چو قیر از غصه هجران تو
نخوتی دارد كه اندرننگرد مر قار را
چون عصای موسی بود آن وصل اكنون مار شد
ای وصال موسی وش اندرربا این مار را
ای خداوند شمس دین از آتش هجران تو
رشك نور باقی‌ست صد آفرین این نار را

آتشآفرینباقیجهانخداشیرینعشقعقلغصهلطفمستهجرانوصالوصلگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید