غزل شماره ۱۳۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ساقیا در نوش آور شیره عنقود را
در صبوح آور سبك مستان خواب آلود را
یك به یك در آب افكن جمله تر و خشك را
اندر آتش امتحان كن چوب را و عود را
سوی شورستان روان كن شاخی از آب حیات
چون گل نسرین بخندان خار غم فرسود را
بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر
تا كه درسازند با هم نغمه داوود را
بادپیما بادپیمایان خود را آب ده
كوری آن حرص افزون جوی كم پیمود را
هم بزن بر صافیان آن درد دردانگیز را
هم بخور با صوفیان پالوده بی‌دود را
می میاور زان بیاور كه می از وی جوش كرد
آنك جوشش در وجود آورد هر موجود را
زان میی كاندر جبل انداخت صد رقص الجمل
زان میی كو روشنی بخشد دل مردود را
هر صباحی عید داریم از تو خاصه این صبوح
كز كرم بر می فشانی باده موعود را
برفشان چندانك ما افشانده گردیم از وجود
تا كه هر قاصد بیابد در فنا مقصود را
همچو آبی دیده در خود آفتاب و ماه را
چون ایازی دیده در خود هستی محمود را
شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی
همچو صبحی كو برآرد خنجر مغمود را

آتشبادهبلبلتبریزحیاتخندانخوابدیدهرقصساقیصافیصباصباحصبحصبوحصوفیطربعودمحمودمستمشرقمطربمقصودنسرینهستی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید