گفتی كه گزیدهای تو بر ما
هرگز نبدست این مفرما
حاجت بنگر مگیر حجت
بر نقد بزن مگو كه فردا
بگذار مرا كه خوش بخسپم
در سایهات ای درخت خرما
ای عشق تو در دلم سرشته
چون قند و شكر درون حلوا
وی صورت تو درون چشمم
مانند گهر میان دریا
داری سر ما سری بجنبان
تو نیز بگو زهی تماشا
آن وعده كه كردهای مرا دوش
كو زهره كه تا كنم تقاضا
گر دست نمیرسد به خورشید
از دور همیكنم تمنا
خورشید و هزار همچو خورشید
در حسرت تست ای معلا