غزل شماره ۵۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شب قدر است جسم تو كز او یابند دولت‌ها
مه بدرست روح تو كز او بشكافت ظلمت‌ها
مگر تقویم یزدانی كه طالع‌ها در او باشد
مگر دریای غفرانی كز او شویند زلت‌ها
مگر تو لوح محفوظی كه درس غیب از او گیرند
و یا گنجینه رحمت كز او پوشند خلعت‌ها
عجب تو بیت معموری كه طوافانش املاكند
عجب تو رق منشوری كز او نوشند شربت‌ها
و یا آن روح بی‌چونی كز این‌ها جمله بیرونی
كه در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فكرت‌ها
ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی
بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌ها
عجایب یوسفی چون مه كه عكس اوست در صد چه
از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌ها
چو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازد
كشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌ها
چو از حیرت گذر یابد صفات آن را كه دریابد
خمش كه بس شكسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها

دریابدولترحمتزلف


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید