غزل شماره ۲۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چندانك خواهی جنگ كن یا گرم كن تهدید را
می‌دان كه دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما كی تیره گردد آسمان
كز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مكوب اندر حجر
با نقش گرمابه مكن این جمله چالیش و غزا
گر تو كنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را كشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یك خارپشت اندر دهن
سر دركشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار می‌زد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بی‌حیل خود را بكشت او از عجل
گر صبر كردی یك زمان رستی از او آن بدلقا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
ساكن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را می‌رسان هر دم سلامی نو ز ما

آسمانامانباقیجهاندامندلقسلامصبرهمنشین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید