غزل شماره ۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن كرده روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانه‌ست و دغل كاین علت آمد وان دوا
ما زان دغل كژبین شده با بی‌گنه در كین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سكر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را
كز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر صدرنگ افكنی بر روم و بر زنگ افكنی
و اندر میان جنگ افكنی فی اصطناع لا یری
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر كسان
جان رب خلصنی زنان والله كه لاغست ای كیا
خامش كه بس مستعجلم رفتم سوی پای علم
كاغذ بنه بشكن قلم ساقی درآمد الصلا

آتشاندیشهباقیبهانهتدبیرخداخندانخورشیدرحمتساقیسینهعقلقلمماجرامستپنهان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید