شماره ٢٩٩: آنها که لاف افسر و اورنگ ميزنند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنها که لاف افسر و اورنگ ميزنند
در نام هم سربست که بر سنگ ميزنند
جمعى که پا بمنزل و فرسنگ ميزنند
در ياد دامن تو بدل چنگ ميزنند
چون من کسى مباد نم اندود انفعال
کز عکس نامم آينه ها رنگ ميزنند
در باغ اعتبار که ناموس رنگ و بوست
رندان زخنده گل بسر ننگ ميزنند
گردون حريف داغ محبت نميشود
اين خيمه در فضاى دل تنگ ميزنند
ياران چو گردباد که جوشد زطرف دشت
دامن بزير پا بهوا چنگ ميزنند
طاوس ما خجالت اظهار ميکشد
زين حلقها که بر در نيرنگ ميزنند
ما را بگرد کلفت ازين بزم رفتن است
آئينها قدم بره زنگ ميزنند
زين رهروان کراست سرو برگ جستجو
گامى بزحمت قدم لنگ ميزنند
گاهى بکعبه ميروم و که بسوى دير
ديوانه ام زهر طرفم سنگ ميزنند
بى پرده نيست صورت تحقيق کس هنوز
آثار خامه ايست که در رنگ ميزنند
(بيدل) بطاق ابروى وهميست جام خلق
چندانکه هوش کار کند بنگ ميزنند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید