شماره ٢٩٦: آنکه از بوى بهارش رنگ امکان ريختند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنکه از بوى بهارش رنگ امکان ريختند
گرد راهش جوش زد آثار اعيان ريختند
شاهد بزم خيالش تا درد طرف نقاب
آرزوها شش جهت يک چشم حيران ريختند
تا دم کيفيت مجنون او آمد بياد
سينه چاکان ازل صبح از گريبان ريختند
آسمان زان چشم شهلا چشمکى انديشه کرد
از کواکب در کنارش نرگسستان ريختند
حيرتى زد جوش ازان نقش قدم در طبع خاک
تا نظر واکرد بر فرقش گلستان ريختند
از هواى سايه دست کرم دربار او
ابرها در جلوه آوردند و باران ريختند
طرفى از دامانش افشاندند هستى زد نفس
وز خرامش ياد کردند آب حيوان ريختند
از حضور معنيش بى پرده شد اسرار ذات
وزظهور جسم او آئينه جان ريختند
نام او بردند اسماى قدم آمد بعرض
از لب او دم زدند آيات قرآن ريختند
از جمالش صورت علم ازل بستند نقش
وز کمالش معنى تحقيق انسان ريختند
غير ذاتش نيست (بيدل) در خيال آباد صنع
هر چه اين بستند نقش و هر قدر آن ريختند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید