شماره ٢٩٥: آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد
دل نام بلائى هست يارب بکجا باشد
بايد بسراب اينجا از بحر تسلى بود
نزديک خود انگاريد گر دورنما باشد
راحت طلبى ما را چون شمع بخاک افگند
اين آرزوى ناياب شايد ته پا باشد
گويند ندارد دهر جز گرد عدم چيزى
آن جلوه که ناپيداست بايد همه جا باشد
بى پيرهن از يوسف بوئى نتوان بردن
عريانى اگر باشد در زير قبا باشد
زير و بم جرأت نيست در ساز حباب اينجا
غرق عرق شرميم ما را چه صدا باشد
کم نيست کمال فقر از دام هوس رستن
بگذار که اين پرواز در بال هما باشد
انديشه خودبينى از وضع ادب دور است
آئينه نمى باشد آنجا که حيا باشد
با طبع رعونت کيش زنهار نخواهى ساخت
بايد سرگردن خواه از دوش جدا باشد
اشکى که دميد از شمع غيرت ته پايش ريخت
کاش آب رخ ما هم خاک در ما باشد
تحقيق ندارد کار با شبهه تراشيها
در آينه خورشيد تمثال خطا باشد
اجزاى جهان کل کيفيت کل دارد
هر قطره که در درياست باشد همه تا باشد
هر چند قبولت نيست (بيدل) زطلب مکسل
بالقوه حاجتها در دست دعا باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید