شماره ٢٩٤: آن سخاکيشان که بر احسان نظر واکرده اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آن سخاکيشان که بر احسان نظر واکرده اند
از گشاددست و دل چشمى دگر واکرده اند
سير اين گلزار غير از ماتم نظاره چيست
ديده ها يکسر زمژگان موى سر واکرده اند
صد مژه پا خورد ربطش تا ترا بيدار کرد
يک رگ خوابت بچندين نيشتر واکرده اند
وضع مخمور ادب خفت کش خميازه نيست
ياد آغوشى که در موج گهر واکرده اند
بيدلانرا هرزه نفر ببدغم دستار پوچ
چون حباب اينقوم سر راهم زسر واکرده اند
ساز موجيم از رم و آرام ما غافل مباش
اين کمرها جمله دامن بر کمر واکرده اند
ناله ما زين چمن تمهيد پرواز است و بس
بلبلان منقار پيش از بال و پر واکرده اند
عرض جوهر بر صفاى آينه در بستن است
غافل آن قوميکه دکان هنر واکرده اند
پرتو شمع حقيقت خارج فانوس نيست
شوخ چشمان روزن سنگ از شرر واکرده اند
موى پيرى عبرت روز سياه کس مباد
آه ازان شمعى که چشمش بر سحر واکرده اند
تا نکرديدم دو تا قرب فنا روشن نشد
از تلاش پيريم يکحلقه در واکرده اند
ناتوانى (بيدل) از تشويش قدرت فارغ است
عقده در بى ناخنيها بيشتر واکرده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید