شماره ٢٩١: آنجا که عجز ممتحن چون و چند بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنجا که عجز ممتحن چون و چند بود
چون موى سايه هم زسر ما بلند بود
حسرت پرست چاشنى آن تبسميم
بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود
سعى غبار صبح هواى چه صيد داشت
تا آسمان گشادن چين کمند بود
زاهد نبرد يک سر مو بوى انفعال
در شانه هم هزار دهن ريشخند بود
آشفت غنچه ئى که گلش کرد دامنى
سير بهار امن گريبان پسند بود
شبنم بسعى مردمک چشم مهر شد
از خود چو رفت قطره ببحر ارجمند بود
در وادى ئى که داشت ضعيفى صلاى جهد
دستم بقدر آبله پا بلند بود
مرديم و زد نفس در افسون عافيت
پيرى چو مار حلقه طلسم کزند بود
افسانها به بستن مژگان تمام شد
کوتاهى امل بهمين عقده بند بود
(بيدل) به نيم نال دل از دست داده ايم
کوه تحملى که تو ديدى سپند بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید