شماره ٢٨٩: آنجا که خيالت زتمنا گله دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنجا که خيالت زتمنا گله دارد
انديشه اگر خون نشود حوصله دارد
چشمم زهم آغوشى مژگان گله دارد
اين ساغر حيرت صفت آبله دارد
شمشاد قدان را بگلستان خرامت
موج عرق شرم بپا سلسله دارد
اى زاهد اگر شعله آهى بدلت نيست
بى تير کمان تو چه سود از چله دارد
برق عرق حسن که زد شعله درين باغ
گل در جگر از شبنم صبح آبله دارد
سر تا قدم شمع غبار پى آه است
تنها رو شوق تو عجب قافله دارد
زنهار پى مشرب مجنون روشان گير
گر عافيتى هست همين سلسله دارد
آينه فولاد سيه کرده آهى است
دلهاى اسيران چقدر حوصله دارد
فرق عدم از هستى ما سخت محال است
از موج شکستن چقدر فاصله دارد
ديگر بکجا ميروى اى طالب آرام
گردون طپش آباد و زمين زلزله دارد
يارب بچه تدبير کند قطع ره عمر
پاى نفس من که زدل آبله دارد
(بيدل) خم هر تار زگيسوى سياهش
سامان پريشانى صد قافله دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید