شماره ٢٦٩: خجلم زحسرت پيرى ئى که زچشم تر نکشد قدح

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خجلم زحسرت پيرى ئى که زچشم تر نکشد قدح
ستم است داغ خمار شب بدم سحر نکشد قدح
زشرار کاغذم آب شد تب و تاب عشرت ميکشى
که بفرصت مژه بستنى کسى اينقدر نکشد قدح
ندميد يک گل ازين چمن که نديد عبرت دل شکن
بکجاست فال طرب زدن که بدردسر نکشد قدح
زبناى عالم رنگ و بو اثر ثبات طرب مجو
که درين چمن زمى وفا گل بيجگر نکشد قدح
زغنا و فقر هوس کشان بخراب باده فسون مخوان
که بحرف و صوت پروتهى غم خشک و تر نکشد قدح
بچمن زسايه سر و تو ندميد گردن شيشه ئى
که چو طوق قمرى از انجمن بهواش پر نکشد قدح
بخيال چشم تو ميکشم زهزار خمکده رنگ مى
قلم مصور نرگست چه کشد اگر نکشد قدح
بهواى عافيت اندکى بدرآ زدعوى ميکشى
که ترا زحوصله دشمنى چو شراب در نکشد قدح
زشراب محفل کرو فر همه راست شور و شر دگر
تو دماغ تازه کن آنقدر که بمغز خر نکشد قدح
خط جام همت ميکشان زده حلقه بر در مشربى
که چو حلقه گر همه خون شود بدر دگر نکشد قدح
نرسد تردد اين و آن بوقار مشرب (بيدلي)
که دماغ عالم موج و کف زمى گهر نکشد قدح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید