شماره ٢٦٨: بى پرده است جلوه زطرف نقاب صبح

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى پرده است جلوه زطرف نقاب صبح
تا کى روى چو ديده انجم بخواب صبح
اهل صفا ز زخم گل فيض چيده اند
بيرون چاک سينه مدان فتحباب صبح
پيرى رسيد مغفرت آماده شو که نيست
غير از کف دعا ورقى در کتاب صبح
از وحشت نفس نتوان جز غبار چيد
رنگ شکسته تو بس است انتخاب صبح
جرم جوان به پير ببخشند روز حشر
شويند نامه سيه شب بآب صبح
اين دشت يکقلم زغبار نفس پر است
حسرت کشيده است بهر سو طناب صبح
با چشم خشک چشم زفيض سحر مدار
اشک است روغنيکه دهد شير ناب صبح
نتوان گره زدن بسر رشته نفس
پيداست رنگ اين مثل از پيچ و تاب صبح
کاميکه دارى از نفس واپسين طلب
فرصت درنگ بسته بدوش شتاب صبح
حاصل زعمر يکدم آگاهى است و بس
چون پنبه شد زگوش نماند حجاب صبح
کومشترى که جنس خروشى برآوريم
داريم از قماش نفس جمله باب صبح
تابوى از قلمرو تحقيق واکشيم
(بيدل) دوانده ايم نفس در رکاب صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید