شماره ٢٦٧: بازم از فيض جنون آماده شد سامان صبح

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بازم از فيض جنون آماده شد سامان صبح
ميدهد چاک گريبان در کفم دامان صبح
از گداز پيکرم تعمير امکان کرده اند
آسمان دوديست از خاکستر تابان صبح
فتح باب فيض در رفع توهم خفته است
از شکست رنگ شب واميشود مژگان صبح
در جنون وضع گريبانم تماشاکردنى است
همچو زخم دل نمک دارد لب خندان صبح
اينقدر خون شهيدان در دم شمشير تست
يا شفق دارد بکف سررشته دامان صبح
ما بکلفت قانعيم اما زبس کم فرصتى
شام ما هم ميزند پيمانه دوران صبح
نعمتى بر روى خوان عمر کم فرصت کجاست
همچو شبنم دست ميشويد زخود مهمان صبح
تا نگردد کاسه ات پرخون برنگ آفتاب
آسمان مشکل که در پيشت گذارد نان صبح
تخم شبنم ريشه عبرت درين گلشن دواند
خنده توام ميدمد با ريزش دندان صبح
تابکى خواهد هوس گرد خيال انگيختن
در نفس رفته است فرصت عرصه جولان صبح
ترک غفلت شاهد اقبال فيض ما بس است
چشم اگر از خواب واشد نيست جز برهان صبح
هر کجا عرض نفس دادند جنس باد بود
غير واچيدن چه دارد چيدن دکان صبح
حسن از هر ناله عاشق نقابى ميدرد
نگسلى ربط نفس اى بلبل از افغان صبح
تخم اشکى ميفشاند آه و از خود ميرود
غير شبنم نيست (بيدل) زاد همراهان صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید