شماره ٢٦٣: مائيم و خاک و وعده گه انتظار و هيچ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مائيم و خاک و وعده گه انتظار و هيچ
تا فرصتى نمانده شود آشکار و هيچ
خميازه ساغريم درين انجمن چو صبح
عمريست ميکشيم و بال خمار و هيچ
آئينه دار فرصت نظاره ئى که نيست
بود است چون شرر بعدم يک دوچار و هيچ
عالم تأمليست زر مزد هان يار
پنهان و گفتگوى عدم آشکار و هيچ
هنگامه نشاط مکرر که ديده است
بلبل تو ناله کن باميد بهار و هيچ
ديگر صداى تيشه فرهاد برنخاست
اين کوهسار داشت همان يکشرار و هيچ
اى صفر اعتبار خيال جهان پوچ
شرمى زخود شمارى چندين هزار و هيچ
چندين غرور پيشکش امتحان تست
گر مردى احتراز نما اختيار و هيچ
گفتم چو شمع سوختنم را علاج چيست
دل گفت داغ ياس غنيمت شمار و هيچ
بايد کشيد يکدودم از شاهد هوس
چون احتلام خجلت بوس و کنار و هيچ
(بيدل) نياز و ناز جهان غنا و فقر
دارد همين قدر که تو دارى بکار و هيچ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید