شماره ٢٦٢: عنقا سروبرگيم مپرس از فقرا هيچ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عنقا سروبرگيم مپرس از فقرا هيچ
عالم همه افسانه ما دارد و ما هيچ
زير و بم وهم است چه گفتن چه شنيدن
طوفان صدائيم درين ساز و صدا هيچ
سرتاسر آفاق يک آغوش عدم داشت
جز هيچ نگنجيد درين تنگ فضا هيچ
زينکسوت عبرت که معماى حبابست
آخر نگشوديم بجز بند قبا هيچ
دى قطره من در طلب بحر جنون کرد
گفتند برين مايه برو پول بيا هيچ
ما را چه خيال است بآن جلوه رسيدن
او هستى و ما نيستى او جمله و ما هيچ
يارب بچه سرمايه کشم دامن نازش
دستم که ندارد بصد اميد دعا هيچ
چون صفر نه با نقطه ام ايماست نه با خط
ناموس حساب عدمم در همه جا هيچ
موهومى من چون دهنش نام ندارد
گر از تو بپرسند بگو نام خدا هيچ
آبم زخجالت چه غرور و چه تعين
(بيدل) مطلب جز عرق از شخص حيا هيچ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید